امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۵

هر که در پیش چشم روشن ماست

گوییا آفت دل و تن ماست

چشم ما گر نمی شود، ماناک

آن همان آفتاب روشن ماست

لاله ها می دمد ز خون دو چشم

گرد من آن بهار و گلشن ماست

غمزه زن جان من و گر میرم

غم مخور خون ما به گردن ماست

ما چو هندوی سومنات به عشق

بت پرستیم و دل برهمن ماست

گفتم از مهر سوخت خسرو، گفت

چند ازین ذره ها به روزن ماست