امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۶

در شب هجر که از روز قیامت بتر است

مردم دیده من غرقه به خون جگر است

ساکن از آب شود آتش و یا از دیده

غرقه آییم و هنوز آتش ما تیزتر است

به طراوت رخ تو رشک گل سیراب است

به تبسم دهنت غیرت تنگ شکر است

ای صبا، گر گذری بر سر آن کو، برسان

خبر ما بر آنکس که ز ما بی خبر است

قاصد کعبه ز مقصود ندارد خبری

گر چه در بادیه بیچاره به جان در خطر است

گر خیال تو، به مهمان من آید روزی

جگر سوخته ام در نظرش ما حضر است

بی تو از دست غم هجر ز پا افتادم

به سر من گذری کن که جهان بر گذر است

مردمان منکر عشقند منم کشته او

شیوه ما دگر و شیوه مردم دگر است

گر بنوشد قدحی خسرو مسکین گه گاه

عیب او پوش که این شیوه اهل نظر است