امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳

گل امشب آخر شب مست برخاست

به جام لاله گون مجلس بیاراست

نشسته سبزه زین سو، پای در بند

ستاده سرو ازان سو جانب راست

صبا می رفت و نرگس از غنودن

به هر سویی همی افتاد و می خاست

من اندر باغ بودم خفته با یار

بنامیزد چو ماهی بی کم و کاست

چو رفتن خواست از پهلوی خسرو

بر آمد از دلم فریاد بی خواست