امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹

ماهرویا، به خون من مشتاب

کشتن عاشقان که دید صواب

چشمت، ار خون من بریخت چه شد

ترک با تیغ بود مست و خراب

تا گل از شرم رویت آب شود

یک زمان برفگن ز چهره نقاب

مثل خود در جهان کجا بینی

گه در آیینه بنگری گه در آب

آرزو می کند مرا با تو

گوشه خلوت و شراب و کباب

وین تمناست در سرم همه عمر

زین هوس چشم من نگیرد خواب

وز غم روی شاهدان ما را

تا به کی پند می دهند اصحاب

هر که دعوی کند ز خوبان صبر

نشنود کل مدع کذاب

چه ملامت کنید خسرو را

فاتقوالله یا اولی الالباب