امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴

گم شدم در سر آن کوی، مجویید مرا

او مرا کشت شدم زنده، ممویید مرا

عمری از گم شدنم رفت و نمی آیم باز

چون چنین است، شما نیز مجویید مرا

بر درش مردم و آن خاک بر اعضای منست

هم بدان خاک در آرید و مشویید مرا

عاشق و مستم و رسوایی خویشم هوس است

هر چه خواهم که کنم، هیچ مگویید مرا

خسروم من گلی از خون دل خود رسته

بوی من هست جگر سوز، مبویید مرا