صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۸۲

باده ای را نپرستم که خرابم نکند

گرد آن شمع نگردم که کبابم نکند

خون منصورم و بیداردلی جوش من است

می طفل افکن افسانه به خوابم نکند

آب گشته است دل یک چمن از خنده من

می شود حشر مکافات گلابم نکند؟