صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۱۰

رفت ایام جوانی، شوق در جانم نماند

هایهوی عندلیبان در گلستانم نماند

از پشیمانی سخن در عهد پیری می زنم

لب به دندان می گزم اکنون که دندانم نماند