زخم گستاخم لب تیغ شهادت میمکد
شبنم من خون خورشید قیامت میمکد
نقش شیرین شسته شد از لوح خارا و هنوز
تیشهٔ فرهاد انگشت جلادت میمکد
از دهان خضر آب زندگانی میرود
تیغ او از بس لبِ خود را به رغبت میمکد