حرف آن لب در میان افکندهای
شور محشر در جهان افکندهای
در لباس چشم آهو بارها
خویش را در کاروان افکندهای
غنچه خوش حرف را با صدزبان
مهر حیرت بر زبان افکندهای
شورش عشق و جنون را چون نمک
در خمیر خاکیان افکندهای
از خرام همچو آب زندگی
لرزه بر آب روان افکندهای
چهره گل را به شبنم شستهای
آب در صحرای جان افکندهای
شور محشر را نمکچش کردهای
در دهان دلبران افکندهای
چون رطب شیرینلبان عهد را
چاکها در استخوان افکندهای
در لباس چشم آهو بارها
سایه بر صحراییان افکندهای
خم شده است از بار منت پشت خاک
گوهر از بس رایگان افکندهای
ای بسا گوهر که از شرم کرم
در کنار ما نهان افکندهای
عاشقان را از خیال خود به نقد
در بهشت جاودان افکندهای
عالمی را دشمن ما کردهای
دوستی بر دیگران افکندهای
بوسه بر دستت، که تیر غمزه را
بیتأمل بر نشان افکندهای
صائب از افکار مولانای روم
طرفه شوری در جهان افکندهای