ای بیخبر ز خود به تماشا چه میروی؟
چون آفتاب سر زده هرجا چه میروی؟
خود را ببین در آینه و آب و گل بچین
گاهی به باغ و گاه به صحرا چه میروی؟
بالاتر از تو نیست نهالی درین چمن
دنبال سرو ای گل رعنا چه میروی؟
در گرد کاروان تو یوسف نهفته است
در چارسوی مصر به سودا چه میروی؟
در دست توست گوهر شهوار چون صدف
با جان بینفس سوی دریا چه میروی؟
در زلف توست جای تماشا هزار جا
بیرون ز خود برای تماشا چه میروی؟
موج سراب سلسله جنبان تشنگی است
از ره برون به جلوه دنیا چه میروی؟
چون صبح، زخم تیغ زبان بخیه گیر نیست
هردم به چشم سوزن عیسی چه میروی؟
سرمایه نجات بود توبه درست
با کشتی شکسته به دریا چه میروی؟
با خرمنی که خوشه پروین در او گم است
دنبال کهربای تمنا چه میروی؟
تا میتوان شکست ز خون جگر خمار
صائب به خون باده حمرا چه میروی؟