ای آن که دل به عمر سبکرو نهادهای
در رهگذار سیل میان را گشادهای
کوری نمیرود به عصاکش برون ز چشم
خود خوب شو، چه در پی خوبان فتادهای؟
پیراهنی که میطلبی از نسیم مصر
دامان فرصتی است که از دست دادهای
آرام نیست بوی گل و رنگ لاله را
تو بیخبر چو سرو به یک جا ستادهای
تا میکشد دل تو به این تیره خاکدان
هرچند بر سپهر سواری، پیادهای
بر روی هم هر آنچه گذاری وبال توست
جز دست اختیار که بر هم نهادهای
امروز خانهای به صفای دل تو نیست
گر روزنش ز دیده عبرت گشادهای
داغ ندامت است سرانجام رنگ و بوی
صائب چه محو بوی گل و رنگ بادهای؟