بوسهای قیمت از آن لبها به صد جان کردهای
برخوری از نعمت خوبی، که ارزان کردهای
گرد ننشیند به دامانت که چون سیل بهار
شهر را از جلوه مستانه ویران کردهای
میدهند از پرفشانی خرمن گل را به باد
بس که گل را خوار پیش عندلیبان کردهای
نور ایمان در لباس کفر جولان میکند
در خط عنبرفشان تا روی پنهان کردهای
رو نگردانیدهای از خط و خال عنبرین
مسند مور از کف دست سلیمان کردهای
تا خط مشکین به دور عارضت صف بسته است
ریشه محکم در نظرها همچو مژگان کردهای
از کبودی نیل چشم زخم دارد پیکرت
در سرمستی مگر گل در گریبان کردهای؟
تا به سیر گلستان آوردهای بیپرده روی
لاله و گل را چراغ زیر دامان کردهای
پاک گشته است از قبول نقش لوح سادهاش
دیده آیینه را از بس که حیران کردهای
از لطافت دست سیمینت نگارین گشته است
دست خود تا شانه زلف پریشان کردهای
کرد اگر روشن جهان آب و گل را آفتاب
تو به روی گرم دلها را چراغان کردهای
دعوی خون را به اشک شادی از دل شستهاند
جلوه تا چون شمع بر خاک شهیدان کردهای
گرچه ریحان خواب میآرد، تو از نیرنگ حسن
خواب صائب تلخ از آن خط چو ریحان کردهای