صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۳۱

میخانه ای که شوق تو باشد مدام او

دایم به زور باده زند دور، جام او

سنگ ملامتی که به هم بشکند ترا

چون کعبه واجب است به جان احترام او

طومار درد و داغ عزیزان رفته است

این مهلتی که عمر درازست نام او

رحم است بر کسی که شود خرج مردگان

چون حافظ مزار سراسر کلام او

در هر سری که هست تمنای گلرخی

از بوی گل پری زده گردد مشام او

در هر دلی که عشق الهی کند نزول

چون کعبه جای کسب هوا نیست بام او

صائب بس است قسمت من خون دل ز عشق

دست که می رسد به می لعل فام او؟