صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۱۳

ای دل غافل از اسباب جهان دست بشو

از ثبات قدم ریگ روان دست بشو

همچو اوراق خزان پا به رکاب است حواس

از وفاداری اوراق خزان دست بشو

تا به آن کان ملاحت نمکی تازه کنی

اول از مایده بی نمکان دست بشو

دست اگر از خودی خود نتوانی شستن

مشت آبی به کف آر از دگران دست بشو

تخم چون سوخت برومند نگردد هرگز

برو ای عقل ازین سوخته جان دست بشو

آنقدر باش درین بوته که دل آب شود

آب چون شد دلت از هر دو جهان دست بشو

پیشتر زان که بشویند به خون رخسارت

داغ بر دل نه، ازین لاله رخان دست بشو

تا به شیرین جهان چون شکر و شیر شوی

کوهکن وار ز شیرینی جان دست بشو

هست تا در جگر از اشک ندامت آبی

صائب از دامن ابنای زمان دست بشو