صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۸۹

از برای کام دنیا خویش را غمگین مکن

پشت پا زن بر دو عالم، دست را بالین مکن

نخل نوخیز تو بهر بوستان دیگرست

ریشه محکم در زمین عاریت چندین مکن

چشم خواب آلود را در گوشه نسیان گذار

راه دوری پیش داری بار خود سنگین مکن

اشک خونین در قفا دارد وداع رنگ و بو

خانه ای کز وی برون خواهی شدن رنگین مکن

می چکد خون از سر شمشیر حشر انتقام

پنجه از خون ضعیفان سرخ چون شاهین مکن

تیشه ای داری چو آه آتشین در آستین

سنگ راهت گر شود کوه گران، تمکین مکن

هر چه پیشت آورد قسمت، به آن خرسند باش

از برای زیستن اندازه ای تعیین مکن

خارخار حرص را در پرده دل ره مده

ناقه گردون نورد روح را گرگین مکن

زخم دندان ندامت در کمین فرصت است

کام خود از بوسه شکر لبان شیرین مکن

غنچه مستور می خواهد بهشت روی یار

چشم خود را باز بر رخسار حورالعین مکن

نقد از مرگ ارادی ساز حشر نسیه را

منزل خود را دراز از چشم کوته بین مکن

شکر این تلخرویان نی به ناخن می کند

وقت حاجت جز به خون خود دهن شیرین مکن

نان جو خور، در بهشت سیر چشمی سیر کن

دل چو گندم چاک بهر خوشه پروین مکن

شهپر طاوس را آخر مگس ران می کنند

فخر بر عریان تنان از جامه رنگین مکن

در نمی گیرد به ارباب خرد افسون عشق

گر نه ای بیکار، خون مرده را تلقین مکن

آب صاف و تیره صائب دشمن آیینه است

سینه خود را غبارآلود مهر و کین مکن