ما همچو آفتاب به هرجا رسیدهایم
هر کوچهای که هست به عالم دویدهایم
وحشت کنیم ازآن که به خلق است آشنا
ما چون غزال، رام زهر خود رمیدهایم
گر خون عرق کنیم چو خورشید دور نیست
باری که آسمان نکشد ما کشیدهایم
چون میوه پخته گشت گرانی برد ز باغ
ما بار نخل چون ثمر نارسیدهایم
دلهای مرده را ز دمی زنده کردهایم
هرجا که همچو صبح قیامت دمیدهایم