نه می به جام و نه گل در کنار میخواهم
تبسمی ز لب لعل یار میخواهم
نیم ز رفتن گلهای بوستان غمگین
زمان حسن ترا پایدار میخواهم
چو گل برای تماشاییان دلتنگ است
گشایشی اگر از نوبهار میخواهم
به سادهلوحی من شیشهای ندارد چرخ
که رحم از دل سنگین یار میخواهم
متاع هستی من هرچه هست باختنی است
ز عشق دست و دلی در قمار میخواهم
نرفت یک قدم از پیش، کارم از ماندن
هنوز مهلت ازین روزگار میخواهم
نمیتوان خمش از سینههای گرم گذشت
چراغ داغی ازین لالهزار میخواهم
رسیده مشق جنونم چنان که نتوان گفت
نوازشی ز نسیم بهار میخواهم
یکی است محرم و بیگانه پیش غیرت من
ترا نهفته ز خود در کنار میخواهم!
ازان لب شکرین گر طمع کنم صائب
هزار بوسه، یکی از هزار میخواهم