ز خود دور آن پریرو را نمیدانم نمیدانم
جدا ز بحر این جو را نمیدانم نمیدانم
اگرچه پیرهن در مصر و در کنعان بود نکهت
ز پیران جدا بو را نمیدانم نمیدانم
به چشم من شب و روز جهان یکرنگ میآید
نزاع ترک و هندو را نمیدانم نمیدانم
نمیباشد گل رعنا بهارستان وحدت را
مسلمان را و هندو را نمیدانم نمیدانم
به گرد خامهٔ نقاش میگردد نگاه من
ز نقش شیر آهو را نمیدانم نمیدانم
زبان جوهر پیچیدهٔ شمشیر میفهمم
اشارتهای ابرو را نمیدانم نمیدانم
لطافت پردهٔ بینش شود سرشار چون افتد
قماش آن بر رو را نمیدانم نمیدانم
خوشا سیلی که میداند به دریا میرسد آخر
مآل این تکاپو را نمیدانم نمیدانم
به میزان قیامت بیش کم، کم بیش میآید
زبان این ترازو را نمیدانم نمیدانم
مرا صائب به زهر چشم پرورده است عشق او
نگاه آشنا رو را نمیدانم نمیدانم