به قلب عشق میتازد دل زاری که من دارم
زبانبازی به آتش میکند خاری که من دارم
که آرد ریشه کفر از دل سنگین من بیرون
که محکم چون سلیمانی است ز ناری که من دارم
ندانم سنگ از دست کدامین طفل بستانم
که دارد در جنون آدینهبازاری که من دارم
ز صد دامن گل بیخار در چشم بود خوشتر
ز روی نو خط او در جگرخاری که من دارم
خورد چون شربت عناب خود بیگناهان را
ز بیباکی نظر بر چشم بیماری که من دارم
به سیم قلب از اخوان نگیرد ماه کنعان را
که دارد از عزیزان این خریداری که من دارم
نفس در سینه خورشید عالمتاب میسوزد
درین گلشن چو شبنم چشم بیداری که من دارم
کند گر در نوازش کارفرما کو تهی با من
ز ذوق کار مزدش میرسد کاری که من دارم
سبک کرده است در میزان من سد سکندر را
به پیش روی خود از جسم دیواری که من دارم
تماشای بهشت از خانهام بیرون نمیآرد
ز داغ آتشین در سینه گلزاری که من دارم
به درمان میتوان تخفیف دادن درد را صائب
عجب دردی است بیدرمان، پرستاری که من دارم