ما دماغ خشک را از باده گلشن کردهایم
بارها این شمع را از آب روشن کردهایم
هرکه را دیدیم دارد حاصلی از عمر و ما
عقده مشکل به جای دانه خرمن کردهایم
دیگران را دست بر دل نه، که ما سوداییان
با دل سرگشته عادت چون فلاخن کردهایم
رتبه ما خاکساران را به چشم کم مبین
خاکها ز افتادگی در چشم دشمن کردهایم
جوهر شمشیر را در پیچ و تاب آورده است
جامه فتحی که ما از زخم بر تن کردهایم
حسن گل عالمفروز از شعله آواز ماست
این نهال خشک را ما نخل ایمن کردهایم
بخیه را چون محرم زخم نهان خود کنیم؟
ما که از غیرت نمک در چشم سوزن کردهایم
چون نسازد ذوق صید ما قفس را سینهچاک؟
بیضه را چون خلوت خلوت فانوس روشن کردهایم
از فروغ داغ ما چشم سمندر خیره است
ما چراغ خود ز روی گرم روشن کردهایم
صائب از گوش گران باغبانان فارغیم
ما که از افکار رنگین طرح گلشن کردهایم