در ره باطل ز پا چون نقش پا افتادهایم
کعبه مقصد کجا و ما کجا افتادهایم
خجلت روی زمین داریم از بحر کمان
از هدف تا دور چون تیر خطا افتادهایم
چون نگاه دیده وحشیغزالان از حجاب
در میان مردمان ناآشنا افتادهایم
خاک میلیسید زبان موج ما در جویبار
تا از آن دریای بیساحل جدا افتادهایم
از دم سرد فلک آیینه ما تیره نیست
ما ز دامان تر خود از جلا افتادهایم
عذر نامقبول ما را کی پذیرند اهل دید؟
ما که در چاه ضلالت با عصا افتادهایم
از سعادت مشرق خورشید دولت گشته است
هرکجا چون سایه بال هما افتادهایم
چون کمان و تیر در وحشتسرای روزگار
تا به هم پیوستهایم از هم جدا افتادهایم
این جواب آن غزل صائب که والی گفته است
«هرکه را از پیش پا رفته است ما افتادهایم»