بر دل نازک گرانی میکند اندیشهام
سنگ میگردد ز ناسازی پری در شیشهام
خنده سوفار از دلتنگیم پیکان شود
بگذرد گر ناوک او از دل غمپیشهام
نیست یک مو بر تنم بیداغ عالمسوز عشق
دیده شیرست کرم شبچراغ بیشهام
زود میپیچم بساط خودنمایی را به هم
گردبادم نیست در خاک تعلق ریشهام
هیچ کس از مستی سرشار من آگاه نیست
بوی مینتوان شنیدن از دهان شیشهام
نامدار از کان برآید در زمان من عقیق
تیزی الماس دارد ناخن اندیشهام
شرم میآید ز تردستان مرا هرچند ساخت
آتش یاقوت را خاموش آب تیشهام
بر دلم صائب چو کوه قاف میآید گران
گر پری داخل شود در خلوت اندیشهام