آسمان نیلگون را سبز کرد اندیشهام
بیستون کان زمرد شد زآب تیشهام
غوطه در خون زد سپهر از ناخن اندیشهام
بیستون یک دانه یاقوت شد از تیشهام
داغ جانسوزی بود هر نقطهای از کلک من
دیده شیرست کرم شبچراغ بیشهام
از گلابم در فلکها شیشهای خالی نماند
میگدازد دل همان در بوته اندیشهام
آن سبکدستم که چون در بیستون رو آورم
چون سپند از جای خیزد پیش پای تیشهام
مطرب و ساقی نمیخواهد دل پرشور من
باده منصور برمیآرد از خود شیشهام
تا چه گلها سایهام در دامن گردون کند
کوچه باغ خلد شد مغز زمین از ریشهام
شوربختی بین که باصد شکرستان حسن او
هم به خون من کند شیرین دهان تیشهام
چون کشم در گوش صائب حلقه فرمان عقل
من که از زناریان عشق کافرپیشهام