صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۸۱

شوخی که مرا هست تمنای وصالش

وحشی تر از آهوی رمیده است خیالش

چشم و دل من تشنه حسنی است که از لطف

در آینه و آب نیفتاده مثالش

هر چند که گیرنده بود خون شهیدان

چون لاله بود داغدل از چهره آلش

گردید مه عید مرا ناخنه چشم

تا چشم من افتاد به ابروی هلالش