هرکه از داغ نهان عشق سوزد پیکرش
آتش ایمن برون میآید از خاکسترش
عشق هر کس را نهد بر چهره خال انتخاب
همچو داغ لاله ریزد طشت آتش برسرش
تیغ او خوش بی محابا میرود در خون ما
حلقه ماتم نگردیده است زلف جوهرش
ازهواداران آن شمعم که بتوان هر سحر
همچو برگ گل پر پروانه رُفت از بسترش
گر چنین آیینهٔ دل از غبار آید برون
زود خواهد شد ید بیضا کف روشنگرش
مستی چشمش به دور خط فزونتر شد، مگر
گَردِ خط بیهوشدارو میکند در ساغرش ؟
نوح اگر کشتی به دریای محبت افکند
در فلاخن مینهد باد مخالف لنگرش
خواب امن و دولت بیدار، آب و آتشند
شمع میلرزد تمامِ شب به زرین افسرش
چون دل صائب خورد آب ازتماشای بهشت؟
تلخیِ چینِ جبین موج دارد کوثرش