ناز پروردی که من گردیدهام پروانهاش
گل زنند اطفال جای سنگ بر دیوانهاش
بنده آن سرو بالایم که طوق قمریان
میشود موج شراب از جلوه مستانهاش
کعبه نتواند قدم در کوی آن کافر گذاشت
نیست خال عاریت بر چهره بتخانهاش
هر حبابی یوسفی دارد به زیر پیرهن
هر کف می چشم یعقوبی است در میخانهاش
خال او از موشکافان بیشتر دل میبرد
مرغ زیرک را به دام آرد فریب دانهاش
شمع تردامن ندارد راه در درگاه او
از فروغ روی چون لعل است شمع خانهاش
سیر جنت میکند در خانه خشک صدف
هرکه باشد چون گهر از خویش آب و دانهاش
هر نگاه از چشم او صائب بود پیمانهای
وقت آن کس خوش گردد سرخوش از پیمانهاش