جز گوشهٔ قناعت ازین خاکدان مگیر
غیر از کنار هیچ ز اهل جهان مگیر
حرف از صفای سینه مگو پیش زاهدان
آیینه پیش طلعت این زنگیان مگیر
از پیچ و تاب راه به منزل رسیده است
بر یک زمین قرار چو سنگ نشان مگیر
جز سرو پایدار درین بوستانسرا
بر هیچ شاخسار دگر آشیان مگیر
چون عزم صادق است ز کوشش مدار دست
در راه راست توسن خود را عنان مگیر
این برق خانه سوز مهیای جستن است
ای خون گرفته، نبض من ناتوان مگیر
سوزانترم ز آتش بی زینهار عشق
ای بیخبر، دلیر مرا بر زبان مگیر
تا بی حجاب، روز توانی سفید شد
خفاش وار از نفس خلق جان مگیر
صائب به قدر مستمعان خرج کن سخن
از طوطیان شکر، ز هما استخوان مگیر