آن چشم اگرچه خود را بیمار مینماید
غافل مشو ز مکرش عیّار مینماید
دزدیدن تبسم پیداست از لب او
آبی که در عقیق است ناچار مینماید
دشواریی ندارد راه فنا ولیکن
راهی که بیرفیق است دشوار مینماید
هرکس ز روزن دل در عالم است سیار
عالم به چشم مستان گلزار مینماید
در پیش پا فتاده است مستی و هوشیاری
در هرکه هرچه باشد رفتار مینماید
از ره مرو به صورت معنی طلب کن از خلق
پای به خواب رفته بیدار مینماید
سیل بنای هستی است زخم گران رکابش
شمشیر اگر به ظاهر هموار مینماید
یک دانه بیشمارست از آسیای گردون
از چشم کور اشکی بسیار مینماید
چین جبین دنیا با داغ زردرویی
در چشم این خسیسان دینار مینماید
آن کس که در سراغش بر هم زدم جهان را
صائب ز روزن دل دیدار مینماید