هر رهروی دچار به منزل نمیشود
این راه قطع بیکشش دل نمیشود
زنجیر موج مانع شور محیط نیست
مجنون ما به سلسله عاقل نمیشود
گلگونه خجالت روح است روز حشر
خونی که زیب دامن قاتل نمیشود
نتوان به ماه نو گره آسمان گشود
ناخن حریف آبله دل نمیشود
در عشق شو چو سرو و صنوبر تمام دل
کاین کار دلخوری است، به یک دل نمیشود
حاصل شد از لب شکرین تو کام مور
کام دل من است که حاصل نمیشود
ابر تنک نهان نکند آفتاب را
لیلی نهان به پرده محمل نمیشود
یک ساعت است جلوه عاشق درین جهان
پروانه بال خاطر محفل نمیشود
چندان که میرود به مقامی نمیرسد
آوارهای که همسفر دل نمیشود
از باد نخوت است که خاکش به فرق باد
با بحر هر حباب که واصل نمیشود
عارف ز موج حادثه بر هم نمیخورد
از شور بحر، آب گهر گل نمیشود
دستی که از دو کون نشویند همچو موج
در گردن محیط حمایل نمیشود
خال سفیدی از نظر دوربین ما
بیسرمه سیاهی منزل نمیشود
چون قبلهگاه حاجت عالم همین درست
صائب چرا گدای در دل نمیشود