پایندگی به زور میسر نمیشود
آب خضر نصیب سکندر نمیشود
هر موج می کلید در باغ تازهای است
کیفیت شراب مکرر نمیشود
دل را نگشت مانع رفتن غبار جسم
از گرد راه، سیل به لنگر نمیشود
آزادگان ز چرخ شکایت نمیکنند
از بار دل ملول صنوبر نمیشود
آسوده است پرده شرم از نگاه گرم
آتش حریف بال سمندر نمیشود
از ریگ تشنگی نبرد موجه سراب
از سیم و زر حریص توانگر نمیشود
کی آب ایستاده به آب روان رسد
آیینه با رخ تو برابر نمیشود
صائب چو موج هرکه ز جان دست را نشست
در بحر بیکنار شناور نمیشود