دل روشن از ریاضت بسیار میشود
آهن ز صیقل آینهرخسار میشود
از حسن اتفاق ضعیفان قوی شوند
پیوسته شد چو مور به هم مار میشود
سیم و زر خسیس به کوری شود تلف
نقد ستاره خرج شب تار میشود
با تشنگی بساز که در تیغ آبدار
جوهر تمام ریشه زنگار میشود
از خرج ابر کم نشود دخل بحر را
کی دل مرا ز گریه سبکبار میشود
صد شِکوه به جاست گره زیر لب مرا
شرم حضور مانع اظهار میشود
شبنم به آفتاب رسانیده خویش را
دولت نصیب دیده بیدار میشود
دوری ز برگ بود به دل بار پیش ازین
امروز برگ بر دل من بار میشود
نقش قدم ز پیشروان میبرد سبق
آنجا که شوق قافلهسالار میشود
زان روی آتشین دل هرکس که آب شد
صائب مرا دو دیده گهربار میشود