صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۹۱

هر غافلی که خنده به آواز می‌کند

چون کبک رهنمایی شهباز می‌کند

از حسن بی‌مثال تو غافل فتاده است

آن ساده‌دل که آینه‌پرداز می‌کند

باطل شود اگرچه به اعجاز سحرها

در سحر چشم شوخ تو اعجاز می‌کند

افسانه گرانی خواب تو می‌شود

پیش تو هرکه درددل آغاز می‌کند

روشندلی ز زخم زبان می‌شود زیاد

بیهوده شمع سرکشی از گاز می‌کند

دارد کسی که فکر اقامت درین جهان

در رهگذار سیل کمر باز می‌کند

دست نوازش است مرادست رد خلق

چون ساز گوشمال مرا ساز می‌کند

در خون جلوه می گلرنگ می‌رود

هرکس که در کدو می شیراز می‌کند

افتاده است دور ز نزدیکی خدا

صائب کسی که ذکر به آواز می‌کند