صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۱۰

آیینه‌ام ز روشنی آزار می‌کشد

خاطر به سیر سبزه زنگار می‌کشد

با زاهدان خشک مگو حرف حق بلند

منصور را ببین که چه از دار می‌کشد

این بوستان کیست که مژگان آفتاب

چون خار گردن از سر دیوار می‌کشد

درمانده ملایمت من شده است خصم

اینجا ز موم نشتر آزار می‌کشد

خواهد به ابر پنبه زدن برق داغ من

این گل سری به گوشه دستار می‌کشد

آن زلف مشکبار که یادش بخیر باد

یارب چه دور از آن گل‌رخسار می‌کشد

از چشمه‌سار آبله‌ام آب می‌خورد

خاری که نیشتر از دهن مار می‌کشد

ای دوست غافلی که درین یک دو روزه هجر

صائب چه‌ها ز چرخ ستمکار می‌کشد