کجاست می که مرا شیرگیر گرداند
دماغ خشک مرا جوی شیر گرداند
خمار سردنفس را مجال حرف مده
که صبح را نفس سرد پیر گرداند
سخن پذیر دلی نیست در قلمرو خاک
سخن برای چه کس دلپذیر گرداند
نمی شودزتب شکوه آتشین نفسم
اگر قضا وطنم کام شیر گرداند
مرا چه رتبه پیغام آن دهن صائب
همین بس است مرا در ضمیر گرداند