خوشا سعادت آن دل که آب میگردد
که شبنم آینه آفتاب میگردد
به آتشی است دل خونچکان من مایل
که شسته روی به اشک کباب میگردد
مشو ز وقت ملاقات دوستان غافل
که هر دعا که کنی مستجاب میگردد
اگرچه موی سفیدست تازیانه مرگ
به چشم نرم تو رگهای خواب میگردد
نه از برای تماشاست کوچهگردی من
ز بیم سوختن خود کباب میگردد
همان که در طلبش رفتهای ز خود بیرون
درون خلوت دل بینقاب میگردد
فسانه میشمرد مست، شور محشر را
کجا به چشم تو از ناله خواب میگردد؟
تپیدن دل ما صائب اختیاری نیست
به تازیانه آتش، کباب میگردد