حجاب پرده چشم پرآب میگردد
وگرنه دلبر ما بینقاب میگردد
همین ز جلوه آن شاخ گل خبر دارم
که اشک در نظر من گلاب میگردد
۳
چه عارض است که از پرتو مشاهدهاش
به چشم جوهر آیینه آب میگردد
اگر ز ساغر خورشید ذره سرگرم است
ز باده که سر آفتاب میگردد؟
امیدوار نباشم چرا به نومیدی؟
سبوی آبله پر از سراب میگردد
۶
ز گریه اختر طالع نمیشود بیدار
نمک به دیده بیدرد خواب میگردد
خزان به خون گلستان عبث کمر بسته است
که خود به خود ورق این کتاب میگردد
به خون قسمت من خاک آنچنان تشنه است
که شیر در قدحم ماهتاب میگردد
۹
ز قُرب سوختگان دل نمیتوان برداشت
چگونه دود جدا از کباب میگردد؟
در آن چمن که منم عندلیب آن صائب
گل از نظاره شبنم گلاب میگردد