شبی ستاره دولت به بام ما افتد
که از لب تو شرابی به جام ما افتد
چنین که شرم گرفته است در میان او را
کجا رهش به غلط بر مقام ما افتد؟
سیاهرویی ما نیست قابل اصلاح
ز مه گره به سر زلف شام ما افتد
لبی که رنگ نمی گیرد از فروغ سهیل
کجا به فکر جواب سلام ما افتد؟
سیاه خانه نشینان لامکان دشتیم
ز ماهتاب چه پرتو به بام ما افتد؟
به کشوری که هما مرغ خانگی شده است
نشد که سایه جغدی به بام ما افتد
دلی که نقد کند نسیه قیامت را
به فکر یار قیامت خرام ما افتد
کنون که از خط مشکین سیاه مست شده است
امید هست لب او به کام ما افتد
ز نارسایی طالع نمی شود قسمت
که راه نکهت گل بر مشام ما افتد
به اختیار محال است ترک جام کنیم
مگر ز بیخودی از دست، جام ما افتد
ز خط سبز مگر تنگ شکرش صائب
به فکر طوطی شیرین کلام ما افتد