مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۵۹

ای آنک جمله عالم از توست یک نشانی

زخمت بر این نشانه آمد کنون تو دانی

زخمی بزن دگر تو مرهم نخواهم از تو

گر یک جهان نماند چه غم تو صد جهانی

در شرح درنیایی چون شرح سر حقی

در جان چرا نیایی چون جان جان جانی

ماییم چون درختان صنع تو باد گردان

خود کار باد دارد هر چند شد نهانی

زان باد سبز گردیم زان باد زرد گردیم

گر برگ را بریزی از میوه کی ستانی

در نقش باغ پیش است در اصل میوه پیش است

تو اولین گهر را آخر همی‌رسانی

خواهم که از تو گویم وز جز تو دست شویم

پنهان شوی و ما را در صف همی‌کشانی