اگر آن غمزه خونریز مصور میشد
آب آیینه چو شمشیر به جوهر میشد
بود شیرازهاش اندیشه آن مویمیان
پارههای دلم آن روز که دفتر میشد
جگر سوخته فاختگان آبکش است
ورنه از سایه سرو تو زمین تر میشد
قد رعنای تو میکرد اگر قامت راست
سرو با سبزه خوابیده برابر میشد
شب که رخسار تو از باده برافروخته بود
شعله پنهان به ته بال سمندر میشد
گل رخسار عرقناک ترا گر میدید
باغ جنت خجل از چشمه کوثر میشد
خشک ناگشته به دلدار رسیدی خط من
نامه شوقم اگر بال کبوتر میشد
اگر از تیغ تو میشد جگر من سیراب
سبزه خضر ز شادابی من تر میشد
میشد از غیرت شاهان دل مسکینان خون
وصل او گر به زر و زور میسر میشد
بود از چاشنی خاک قناعت غافل
مور روزی که گرفتار به شکر میشد
بودم آن روز من از جمله آزاده روان
که مرا سد رمق سد سکندر میشد
گشت از تلخی ایام گوارا صائب
ورنه شیرینی جان زود مکرر میشد