از دو عالم دل اگر رو به سویدا میکرد
سیر پرگار درین نقطه تماشا میکرد
سادهلوحی که به دنبال دوا میگردد
کاش دریوزه درد از در دلها میکرد
بر چراغ نفسش دست حمایت میشد
برق اگر با خس و خاشاک مدارا میکرد
تازه گرداندن احرام سفر مطلب بود
روی در ساحل اگر موج ز دریا میکرد
گر ز افتادگی این راه نمیشد کوتاه
دوری کعبه مقصود چه با ما میکرد
آب حیوان که سکندر ز سیاهی میجست
بود آماده اگر رو به سویدا میکرد
سالک از دوری این راه خبر گر مییافت
توشه در گام نخستین ز کمر وا میکرد
خبر از سینه پرآبله خویش نداشت
آن که گوهر طلب از سینه دریا میکرد
آب میگشت به چشم دل پرآبلهام
هرکه از کار دل خود گرهی وا میکرد
زاهد خشک ز درد طلب آگاه نبود
ور نه تسبیح خود از آبله پا میکرد
منت جان مکش از خلق که در شب خفاش
جلوه از خجلت جانبخشی عیسی میکرد
داشت از شاه سخنسنج امید تحسین
صائب آن روز که این خوش غزل انشا میکرد