صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۸۶

صبر در عشق ز دلها سفری می گردد

کوه در راه طلب کبک دری می گردد

پرتو عاریتی نعل در آتش دارد

دولت ماه به یک شب سپری می گردد

۳

می و مطرب نبود زنده دلان را در کار

خنده بر غنچه نسیم سحری می گردد

از نظرها ز خط سبز شود پنهان حسن

آدمیزاد درین شیشه پری می گردد

غوطه در خون زند آن کس که کند غمازی

صبح خونین جگر از پرده دری می گردد

۶

همچو آیینه که در شارع عام آویزند

عمر من صرف پریشان نظری می گردد

سیل را پل نتواند ز سفر مانع شد

قامت هر که شود خم، سپری می گردد

شد ز بی حاصلیم قامت چون تیر، کمان

شاخ هر چند خم از پر ثمری می گردد

۹

عشق گردید هوس در دل سودا زده ام

دیو در شیشه عشاق پری می گردد

هر کجا کار به افتادگی از پیش رود

بال و پر باعث بی بال و پری می گردد

می شود نقص بصیرت سبب وسعت رزق

تنگ این دایره از دیده وری می گردد

صائب آرام دل من به جناح سفرست

تا که دیگر ز عزیزان سفری می گردد؟