آه از عشق جمال حورهای
کو گرفت از عاشقانش دورهای
زندگیِ نوبهنو از کشتنش
صحتی تازه شد از رنجورهای
گر گهر داری ببین حال مرا
در تک دریا ز دریا دورهای
گفتم: ای عقلم کجایی؟ عقل گفت:
«چون شدم مِی، چون کنم انگورهای؟!»
جان بسوز و سرمه کن خاکسترش
تا نمانَد در دو عالم کورهای
تا کند جانهای بیجان در سماع
گرد آن شهد ازل زنبورهای
تا کند آن شمس تبریزی به حق
جمله ویرانهات را معمورهای