کور باد آن که ز روی تو نظر میپیچد
سر مبادش که ز شمشیر تو سر میپیچد
سنبلی از ته هر سنگ برون میآید
آه فرهاد چو در کوه و کمر میپیچد
شیون دل بُوَد از چشم، که در خانه صدا
دایم از رهگذر حلقهدر میپیچد
تا قیامت در دل بسته نخواهد ماندن
عاقبت دست دعا قفل اثر میپیچد
بر تهیدستی آغوش بگریم صائب
هالهای را چو ببینم به قمر میپیچد