صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۶۴

فروغ حسن یار از چهره گلزار پیدا شد

درین گلزار آخر یک گل بی خار پیدا شد

زچشم بد خدا آن خط مشکین را نگه دارد

که از هر حلقه اش انگشتر زنهار پیدا شد

سراپا چشم شو تا دامن دولت به دست آری

به خاب ناز رو چون دولت بیدار پیدا شد

محک از کارهای سخت باشد شیرمردان را

به مردم جوهر فرهاد در کهسار پیدا شد

مسلمان می شمردم خویش را، چون شد دلم روشن

ز زیر خرقه ام چون شمع صدزنار پیدا شد

مرا صائب به فکر کار عشق انداخت بیکاری

عجب کاری برای مردم بیکار پیدا شد!