به نومیدی گره از کار سالک باز میگردد
نفس چون سوخت در دل شهپر پرواز میگردد
چه نقصان در وفای عاشق از پرواز میگردد؟
نگه هرجا رود آخر به مژگان بازمیگردد
اگر صدبار میسوزد سپند بیقرار ما
همان از گرمخونیها به آتش بازمیگردد
به رهبر نیست حاجت بیقراران محبت را
شرر محو فنا از گرمی پرواز میگردد
صدف از شوخی این گوهر شهوار مجمر شد
کجا مهر خموشی پرده این راز میگردد؟
اگر شمشیر بارد بر سرش بالا نمیبیند
به روی هرکه چون منصور این در باز میگردد
نسیم حسن بیپرواست، خودداری نمیداند
به کنعان میرود هردم ز مصر و بازمیگردد
قیامت گر برانگیزد غبار خط ز رخسارش
کجا بیدار چشم او ز خواب ناز میگردد؟
چو طوطی هرکه دارد در نظر آیینهرویی را
به اندک فرصتی صائب سخنپرداز میگردد