به خدمت بنده از آزادمردان زود میگردد
ایاز از حسن خدمت عاقبت محمود میگردد
به عشق آویز، دل را از هوس گر پاک میخواهی
که از آتش زر مغشوش خالص زود میگردد
به دریا میرسد ابر بهار از قطرهافشانی
زیان مایهداران مروت سود میگردد
نماند دست ارباب کرم در آستین هرگز
که در جیب کریمان زر چو گل موجود میگردد
چرا مهر خموشی از لب گفتار بردارم؟
که روشن خانهام زین روزن مسدود میگردد
به پیغامی مرا دریاب اگر مکتوب نفرستی
که بلبل در قفس از بوی گل خشنود میگردد
سرایت میکند در بیگناهان خشم جباران
زمین را می درد شیری که خشمآلود میگردد
ز قتل عاشقان رنگین نشد مژگان خونریزش
که بیآب است هر تیغی که خونآلود میگردد
گرامی دار صائب سینهچاکان محبت را
کز این محراب هرکس سر کشد مردود میگردد