غنچهٔ این باغ بوی پارهٔ دل میدهد
شاخ گل یادی ز دست و تیغ قاتل میدهد
کم نگردد فیض حسن از پردهداریهای شرم
شمع در فانوس نور خود به محفل میدهد
حاصل زهد ریایی جز کف افسوس نیست
دانه چون پنهان شود در خاک حاصل میدهد
دامن صدق طلب هرکس که میآرد به دست
گام اول پشت بر دیوار منزل میدهد
میکشد میدان که دریا را در آغوش آورد
موج اگر دامن به دست خشک ساحل میدهد
کشتن بیزخم میخواهم، که زخم بیادب
بوسه گستاخانه بر شمشیر قاتل میدهد
خون من از بس که با پیکان او جوشیده است
در رگ من موج خون بانگ سلاسل میدهد
صائب از قید فرنگ عقل میگردد خلاص
هرکه دین و دل به آن مشکین سلاسل میدهد