گر چنین چشم ترم میرآب هامون میشود
رفتهرفته گردبادش بید مجنون میشود
از ضمیر صاف خود گرد تعلق شسته است
قطره در دست صدف زان در مکنون میشود
پیر دیر از خشت خم گر لوح تعلیمش کند
طفل ما در هفته اول فلاطون میشود
بس که دارد بر گلویم اشک خونین کار تنگ
میرساند تا به لب خود را نفس خون میشود
دسترنج کوهکن حاشا که ماند پیش عشق
تیشه فولاد نعل پای گلگون میشود
در دیار ما که رسم بیکلاهی کسوت است
هرکه سر از تاج میپیچد فریدون میشود
خاک خور چون آفتاب و زر به دامن بخش کن
کآنچه در خاکش گذاری رزق قارون میشود
پستهاش گر در شکرریزی چنین بندد کمر
خواب تلخ از دیده بادام بیرون میشود
چون نسوزد دل درون سینه من چون چراغ؟
چهره آیینه از عکس تو گلگون میشود
در دل شب صائب از دل ناله گرمی بکش
لشکر غفلت پریشان زین شبیخون میشود