زر و بال منعمان روز قیامت میشود
عاقبت هر فلس ماهی داغ حسرت میشود
تا برآمد از وطن یوسف عزیز مصر شد
دانه گوهر در زمین پاک غربت میشود
از تماشا دیده عاشق نمیگیرد قرار
لنگر این بحر خونآشام حیرت میشود
میرسد آخر به جایی بیقراریهای ما
پیچ و تاب عشق زنجیر عدالت میشود
شورش سیلاب از کهسار میگردد زیاد
سد راه من کجا سنگ ملامت میشود
میکنندش با سگان در قسمت روزی شریک
چون هما هرکس که از اهل سعادت میشود
بوی خون میآید از تیغ زبان اعتراض
خردهگیری عاقبت تخم عداوت میشود
میگذارد هرکه پا فهمیده بر روی زمین
بر سرش ابر بلا دست حمایت میشود
از سر عادت مکن طاعت که این قدسینژاد
میشود شیطان پابرجا چو عادت میشود
صائب از هرکس که داری رنجشی اظهار کن
شکوه چون در دل گره شد تخم کلفت میشود