هرکه آن لبهای میگون را تماشا میکند
چشم میپوشد ز حیرانی دهن وا میکند
از نگاهی میدهد جان چشم او عشاق را
نرگس بیمار اینجا کار عیسی میکند
روی آتشناک خون بوسه میآرد به جوش
جلوه مستانه حشر آرزوها میکند
بیحجابی آرزو را میکند مطلق عنان
خنده گل دست گلچین را به خود وا میکند
این قدر تعجیل در دلسوزی عاشق چرا؟
بیش ازین با چوب خشک آتش مدارا میکند
چون گل از خمیازه آغوش میریزد ز هم
هرکه آن سرو خرامان را تماشا میکند
از صراحی گرد نان دارد کسی را در نظر
شاخ گل دستی که در گلزار بالا میکند
آن که رو در خلوت آیینه تنها کرده است
کاش میدانست تنهایی چه با ما میکند
کوه غم بر سینه من ابر رحمت میشود
در دل من داغ کار چشم بینا میکند
هر سر خاری چو مجنون گردنی افراخته است
ناقه لیلی مگر آهنگ صحرا میکند؟
صائب این حسن به سامانی که من دیدم از او
دیده آیینه را سیر از تماشا میکند